قدمی دیگر برای بالندگی ات....
یاحق. مبـــــــین ام.....بیا.... دلمِ، تنگِ خوابهای نیمروزی مان شده... مثل آن وقت ها که من دراز می کشیدم و تو مشتاقانه می دویدی...خودِ نیم وجبی ات را بین دستانم جا میدادی و صورتت را توی بغلم فرو می بردی و من مستِ عطر تو می شدم و تو سیرابِ شیره ی جانِ من!!! یادت می ماند...روزهایی که تو دعوتم میکردی...ماما لالا!! مامان آبم میاد...مامان بیا بحابیم می می بحورم!!! مگر می شود فراموشم شود...ایندوری ایندوری گفتنت را.....مرا طاق باز خواباندن و روی بدنم لم دادنت را...خنده های مستانه و شیطنتِ نگاه پاکِ بی نظیرت را... من دلتنگم...دل تنگ همین نیم روزهای به ظاهر ساده....امــــا برای من پر از لحظه های ناب و بی تکرار.... من هنوز بعد از دوس...